تختخوابت، گورستان خوابهاي آشفته است
مردهاي و كسي نميداند.
برميخيزي و صبح را بيدار ميكني
امروز هم فاجعه هر روزي را تكرار ميكني.
چشمانت دو فولاد آبديدهاند
و دهانت طعم تلخ آهن تفته را دارد
بادهاي بيحافظه با تو چه گفتهاند كه
روياهايت را سنگ به سنگ ، ديوار ميكني؟
آسمان ، ديگر جاي خيالبافي با شكل ابرها نيست
جاي سقوط خبرساز هواپيماهاست
سرپناهي كه از آن مرده ميبارد!
وقتش رسيده است
آخرين دكمه پيراهنت را ميدوزي
زير باران صبح ميايستي
و در فاصله كوتاهي كه نان تازه بر ميز صبحانه سرد ميشود
خود را بر دار ميكني
:: بازدید از این مطلب : 78
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0