چند روزیست زتو، آیتی نیست
کاش زودتر بیایی ، طاقتی نیست
در نبودت دل ما پر می کشید سوی رویت
سحر هنگام می دویدم تا ببینم شاید طلوعت
باغ زیبای بهار دلمان سوت وکور و کمی دلگیر شده
خانه ویرانه شده ، گل پژمرده ، دل خسته و کمی پیر شده
دست و پایم لرزان ، عشق پاک و خالصم روز افزان
بی خود شده و سرگردان، زده ام دیوانه وار سوی بیابان
ماه و ستاره گشته ما را رهنما
باغ و بستان شده دیگر جای ما
سردی رفتن تو یخ زده ما را از برون
حرم گرمای وجودت می سوزد ما را در درون
لیک آخر این گرمای وجودت چیره گشت
عشق تو باعث شد، چشم ما نیز خیره گشت
|
متن دلخواه شما
|
|