میان خواب آبی وصال و در کنار ساحل نگاه خسته ات
تو را که مزه لبت
و سایه ات
و بازوان پر ز باورت
همیشه در برابرم و خاطرم نشسته جاودان
تو را که نقش میزنم به لوح سینه ی شبی تر و می نوازمت در آن دمی که
آفتاب مشرقی بر آسمان قله مینشند و طلوع باورم به شهر مردمان سبز رنگ می زند
تو را می سپارم به یادم و باز از دوباره
بریزم پر و بال بگشایم و جام گیرم دوباره
دوباره .....دوباره ....دوباره .
تو را سپرده ام به یادم آن ساعتی که سرما
دل سنگ را می کند آشیانه
تو را سپرده ام به دست پاک آن خدا که هر غروب
دود میشوم و می روم به دیدنش
|
متن دلخواه شما
|
|