خوب خواستگاری که گفتم اومد.البته طبق رسم و رسوم اینجا مامانش تنها اومد.خیلی بامزه بود.یک خانم باکلاس و با فرهنگ و از خود گذشته و شدیداً عاطفی!!خیلی باهاش احساس راحتی کردم.تا حالا تو هیچ جلسه ی خواستگاری اینقدر حرف نزده بودم!!از آب و هوا بگیر تا دخترعمه ی فوت شده و چه و چه!!کلاً ازش خوشم اومد.خیلی خشکل نبود اما مامان ۲ تا آقای دکتر بود به هر حال!پسر بزرگش دکترای فیزیک اتمی داشت و تو سازمان انرژی اتمی کار می کرد.عروسشم دکترای ریاضی و استاد دانشگاه امیرکبیر.شوهرش دبیر ریاضی.همه ی فک و فامیلشون دکتر و مهندس و کلاً تحصیل کرده بودند.شب ها شام نمی خورد،رانندگی می کرد،به خاطر خونه خریدن برای پسرش فیش مکه اش رو فروخته بود با اینکه به نظر وضع مالی خوبی داشتند.می گفت به نظرش علم بچه هاش مهمتر از پول و عیش و نوش خودشه!بر خلاف همه ی خواستگارهام از ادامه تحصیلم پرسید و ترغیب کرد.پسرش مدیریت ۲ تا کتابخانه رو داره و مدیریت یک شرکت خصوصی زبان.سنش رو نپرسیدم اما فکر کنم ۲۵ سالی داشته باشه حداقل.فقط امیدوارم کمتر نباشه!!می گفت به پسرم می گم بشین برای دکترا بخون می گه من نمی تونم کار نکنم.می گفت عادت دارم پسر هام رو از ترم ۱ دانشگاه می فرستم سر کار چون به نظرم بیکاری فساد می یاره!عقایدش رو دوست داشتم.می گفت پسرم گفته حوصله ی تشییع جنازه رو ندارم.گفتم خوب عصر بیا!حس کردم پسره مثل خیلی از پسرهای دیگه زیاد اهل معاشرت و خودجاکنی نیست.گفت:پسرم می گه اون یکی پسرت عزیز دردونه ات هست!!خوشم نیومد از این نگاه های لوس!!به هر حال این خانم با این همه دبدبه و کبکبه ما رو پسندید!دم رفتنش گفت زنگ می زنم خدمتتون بعد از مراسم این ۲ تا!امروز شب هفت بود و ایشون زنگیدن!من که خونه نیستم!مامانم هم پیش پدربزرگم توی شهر دیگست و ایشون فردا زنگ می زنه یحتمل و مژگان شماره ی مامان رو بهش می ده!فکر کن اگه بخواد بیاد با پسرش!من از خجالت می میرم!می ترسم.نمی دونم چی باید بگم و حتماً قبلش باید برم پیش مشاور!ایندفعه با خواستگار و خانوادم و خدا و خودم که واج آراییی((خ))داریم طور دیگه ای رفتار کردم و خدا برام سنگ تموم گذاشت!دوست دارم خدا جونم.
:: بازدید از این مطلب : 98
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0