چرا امام حسين(ع) با اين كه ميدانست به شهادت ميرسد، خانواده خود را به همراه برد؟
تكليف اجتماعي در آيين اسلام، ويژهي مردان نيست، بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبري، وظيفه دارتد و بايد از رهبري حق، دفاع و پيروي كنند و از حكومت و فسادهاي مسؤولان نالايق انتقاد نمايند و در صحنههاي گوناگون اجتماعي حضوري مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسيري كه حضرت زهرا (سلام الله علیها) در حمايت از امام معصوم(ع) و افشاگري عليه رويههاي ناسالم زمامداران داشت، زنان ـ به خصوص حضرت زينب(سلام الله علیها) ـ نيز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسين(علیه السلام) مشاركت داشتند.
هر قيام و نهضتي عمدتاً از دو بخش خون و پيام تشكيل ميگردد. مقصود از بخش خون، مبارزات خونين و قيام مسلحانه ميباشد كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازي در راه آرمان مقدس است و مقصود از بخش پيام نيز، رساندن و ابلاغ پيام انقلاب و بيان آرمانها و اهداف آن است.
با بررسي قيام مقدس امام حسين(علیه السلام) اين دو بخش كاملاً در آن به چشم ميخورد؛ زيرا انقلاب امام حسين(علیه السلام) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، يعني بخش خون و شهادت، بود و رهبري و پرچمداري نيز بر عهدهي خود ايشان قرار داشت، و پس از آن، بخش دوم به پرچمداري امام سجاد(علیه السلام) و حضرت زينب(س) آغازيد با سخنان آتشين خود، كه پيام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و يارانش را به آگاهي افكار عمومي رسانيدند و طبل رسوايي حكومت پليد اموي را به صدا درآوردند.
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنهداري كه حكومت اموي از زمان معاويه ضد اهلبيت(ع) ـ به ويژه در منطقهي شام ـ به راه انداخته بود، بيشك اگر بازماندگان امام حسين(علیه السلام)، يعني زن و بچههاي ايشان، به افشاگري و بيدارسازي نميپرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاي وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ كم ارزش و چهرهي آن را وارونه نشان ميدادند؛ هم چنان كه برخي در تهمتي دربارهي امام حسن(علیه السلام) گفتند: «بر اثر ذاتالريه و سل از دنيا رفت»؛ اما تبليغات گستردهي بازماندگان حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) در دوران اسارت كه كينه توزي سفيهانهي يزيد چنين فرصتي را براي آنان پيش آورده بود، اجازه چنين تحريف و جنايتي را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسي و مطالعه در حكومت امويان بر شام، بيش از پيش روشن ميشود.
دوران سلطهي معاويه در شام
شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطرهي فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين نه سخن پيامبر(صلی الله علیه واله) را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را ميدانستند و نه اسلام را ـ دستكم آنگونه كه در مدينه رواج داشت ـ ميشناختند؛ البته يكصد و سيزده تن از صحابهي پيامبر اكرم(ص) يا در فتح اين سرزمين شركت داشته، يا به تدريج در آنجا سكونت گزيده بودند، ولي بررسي زندگينامه اين افراد نيز روشن ميكند كه جز چند تن، باقي آنها براي مدت كمي محضر پيامبر گرامي اسلام(ص) را درك كرده، و جز يك يا چند حديث، روايت نكردهاند؛ گذشته از آن، بيشتر اين افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه، وفات كردند و در زمان قيام امام حسين(علیه السلام) تنها يازده تن از آنها زنده و در شام به سر ميبردند؛ مردماني در سنين هفتاد تا هشتاد سال كه گوشهنشيني را بر آميختن با توده ترجيح داده، در عامه مردم نيز نفوذي نداشتند و در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقي چيزي نميدانستند و شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتي بود مانند حكومت كساني كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان ميراندند، و تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومي، ساختن كاخهاي بزرگ و تبعيد و زنداني كردن و كشتن مخالفان براي آنان امري طبيعي بود؛ زيرا چنين نظامي نيم قرن پيش از آن سابقه داشت، و به يقين كساني بودند كه ميپنداشتند آنچه در مدينهي عصر پيامبر گذشته نيز اين چنين بوده است.1 معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولاني، مردم شام را به گونهاي پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهي ديني باشند و در برابر اراده و خواست معاويه بيچون و چرا تسليم شوند.2 معاويه در طي اين مدت، نه تنها از نظر نظامي و سياسي مردم شام را تحت سلطهي خود قرار داد كه از نظر فكري و مذهبي نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعليمات اسلام به آنان عرضه ميكند، بيهيچ اعتراضي بپذيرند.
................................ در ادامه مطلب
:: بازدید از این مطلب : 85
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1