دل همچو بلورم را طاقت هیچ تلنگری نیست
نرم و آهسته آمدم
نور را در دستان روحم ارمغان آوردم
قلبم را عریان کردم
تا تو را داشته باشم
ولی ........
تو مرا شکستی
دلم را نیز
و روحم را
که بر لب تاقچه ی تنهایی هایم خفته بود
آزرده ام از تو
تنها پناه زمینی ام را
تنها آرامشم را
ربودی از من
بروم.....
بروم به لاک تنهایی ام
که خیانت نمیکند به من
فرزانه
|
متن دلخواه شما
|
|