از پنجره ی رویاهایم میزنم بیرون
به باغ ابریشمین آمال ، نرم نرمک
بلور نگاهم میلغزد به روی گل ساعتی باغ
و آنگاه آرزویی در زهدان خیال شکل میگیرد..
بر ثانیه های در گذر چنگ میزنم تا....
بداند از چنگ زدن های شبانه ی دلم
ای زمان ! درنگ کن برمن لحظاتی چند
ایستادنت را میخواهم
نخواه که بر طاقچه ی خاطراتم قابی باشد تهی
ای کاش پیله ی رویای مرا هیچ پروانه ای ندرد
و آنگاه دهان روحم طعم خوش رهایی را مزه مزه کند تا ابد
وه که چه خلسه آور و لذیذ است شهد رهایی
رهایی من اسارتی است در دستان عشق
و اینجاست که واژه های متضاد تلاقی میکنند بی هیچ جنگ
هنوز زمان در گذر است.....بی هیچ نگاهی بر آرزویم
و من باخود زمزمه میکنم خلوت خیال را..
و یک نفس با ولع مینوشمش ..
این شراب ناب رهایی را
فرزانه
|
متن دلخواه شما
|
|