یادت می آید آن وقت ها که بچه بودی
موقع بازی قایم باشک
زمانی که نوبت چشم گذاشتنت می شد
دست های کوچکت را روی چشم هایت می گذاشتی
و گاهی آن قدر به چشم هایت فشار می آوردی
که اطراف آن خیس می شد
و بلند از1 تا 10 می شمردی
و گاهی از روی بچگی
نگاهی از لای انگشتانت می کردی
تا ببینی چه خبر است
اما حالا بزرگ شدی خیلی بزرگ
ولی یادت رفته دستهایت
را از روی صورتت برداری
و مدام از1 تا 10 می شماری
و دوباره و دوباره
این قدر به چشم هایت فشار می آوری
و آن قدر بلند از1 تا 10 می شماری
تا هیچ چیز نشنوی هیچ چیز
حتی دیگر از لای انگشتانت هم نگاه نمی کنی
کوچولوی گذشته و بزرگ حالا
بازی قایم باشک دیگر تمام شده
دستهایت را از روی چشم هایت بردار
و مرا بببین
مرا و عشق پاکم را...
تقدیم به کسی که یادش هنوز بر ستون های
ترک خورده ی قلبم پا برجاست..
کسی که وجودش هنوز
مملو از عشق توست...
|
متن دلخواه شما
|
|