پای تلویزیون نشستم دارم رادیو هفت نگاه میکنم . فردا سیزدهمین سالگرد در گذشت علی حاتمی .
به همی مناسبت تصنیف ستاره سحر از استاد رشیدی روی صحنه هایی از فیلم هزار دستان رو دارن
پخش میکنند . یه دفعه یه صحنه هایی از این فیلم با بازی مهری ودادیان در یک خونه قدیمی و علی
نصیریان نمی دونم چرا انگار من رو میبره به سالهای دور . انگار ذهنم یه فلاش بک میخوره اون خونه ی
قدیمی چهرهی مهری ودادیان در نظرم انگار مادرجونی میاد و چهره ی علی نصیریان چهره ی آقاجون رو
برام زنده میکنه .
بدون اینکه بخوام یه دفعه دلم تنگ میشه براشون چه قدر از اون سالها گذشته دیگه داره 18 یا 19
سال از رفتنشون میگذره یه دفعه عجیب دلتنگشون میشم . در یک لحظه همه ی اون روزها جلوی چشمام
ورق میخوره . کاش میشد تنها یه لحظه برگردیم به اون روزهای .کنار هم بودن .به اون خونه ی قدیمی
که با همه کوچک بودنش برام بزرگ بود و همه ی خاطرات کودکیم رو رقم میزد . بدون اینکه خودم
بخوام چشمام پر از اشک میشه . با خودم میگم چند وقته نرفتم و بهشون سر نزدم ؟؟؟؟
یادم نمیاد . هر وقت میرم کنار مزارشون میشینم حال دل خودم خوب میشه . زیر لبم فاتحه ایی
میخونم براشون روحشون شاد . ویاد اون روزها به خیر .
میدونم از این نوشته هام معلومه که امشب بی قرارم .
|
متن دلخواه شما
|
|