یوسف ای گم شده در بی سر و سامانی ها
این غزلخوانی ها،معرکه گردانی ها
سر بازار شلوغ است تو تنها ماندی
همه جمع اند،چه شهری،چه بیابانی ها
چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها
همه در دست ترنجی و ازین می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها
«پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست»
خوش به حال تو و نیمه شب زندانی ها
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها
«این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست»
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها
یوسف گمشده دنباله ی این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها
«بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها...»
مهدی جهان دار
|
متن دلخواه شما
|
|