حالا داشتم فیلمای خانوادگی چند سال پیشمونو نگاه میکردم ۶ سال پیش یه همچین شبی بابچه های فامیل دور هم جمع شده بودیمو خوش میگذروندیم .بچه ها آهنگ سنتی میذاشتنو با آهنگ همه همراهی میکردند.از اونجایی که همیشه من دردونه ی مجلس بودم شعر *تو ای پری کجایی* رو میذاشتنو همه با هم زمزمه میکردن.دلم برا اون روزا تنگ شده .از روزی امید رفت بین همه فاصله افتاد دیگه اون روزا تکرار نشد یه جورایی دیگه همه برا هم غریب شدنو راه خودشونو رفتن.دیگه کمتر همدیگرو میبینیم تازه وقتی ام که باهمیم دیگه صمیمیت گذشته ها رو نداریم.برایکی مثل من یادآوری خاطرات بدترین زجره مخصوصا حالا که برا بار دوم .......
همیشه این گونه بوده است کسی را که خیلی دوست داری زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی
مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور میشود .
فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد از پشت کوهها سرک می کشد د رکنارش باشی .
هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی ؛ هنوز همه ی لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی .
همیشه این گونه بوده است کسی که از دیدنش سیر نشده ای ؛
زود از دنیای تو میرود وقتی به خودت می آیی که حتی ردی از او در خیابان نیست .
فکر می کردی می توانی با او به همه ی باغها سر بزنی و خرده ها ی نان را به مرغابی های تنها بدهی .
هنوز روزهای زیادی را باید با او به تماشای موجها می رفتی .
هنوز ساعتهای صمیمانه ای باید با او اشک می ریختی
همیشه این گونه بوده است وقتی دوروبرت پر است از نیلوفرهای پرپر خوابهای بی رویا و آینه های بی قاب ؛
وقتی از هر روزی بیشتر به او نیاز داری ناباورانه او را در کنارت نمی بینی .
فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به آن سوی نرده ها ی آسمان خواهی رفت و دامنت را از بوسه و نور پر خواهی کرد.
هنوز پیراهن خوشبختی را کاملاً بر تن نکرده بودی هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او نخوانده بودی .
همیشه این گونه بوده است . او که می رود او که برای همیشه می رود آنقدر تنها می شوی که نام روزها را فراموش می کنی ؛
از عقربه های ساعت می گریزی و هیچ فرشته ای به خوابت نی آید .
احساس می کنی به دره ای تهی از باران و درخت سقوط کرده ای ؛
احساس می کنی کلمات لال شده اند ؛
پلها فرو ریخته اند ؛
کفشها پاره شده اند دستها یخ کرده اند و پروانه ها سوخته اند .
راستی ؛
اگر هنوز او نرفته است اگر هنوز باد همه ی شمعهایت را خاموش نکرده است؛ اگر هنوز می توانی برایش یک استکان چای بریزی و غزلی از حافظ بخوانی ؛ قدر تک تک نفسهایش را بدان و فرشته ای که می خواهد او را از زمین به آسمان ببرد یادله رقیبی که او را به سمت خود مکشاند؛ بگو تو را به صدای گنجشکها و بوی خوش آرزوها سوگند می دهم ؛ او را از من مگیر
این شعر تقدیم به اونایی که تو زنگیشون یه گمشده دارن که شاید ...
شبی که آواز نی تو شنیدم ، چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم ، نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی ، که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان ، دری نمیگشایی
من همه جا پی تو گشته ام ، از مه و مه نشان گرفته ام
بوی تو را زگل شنیده ام ، دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجایی ، که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان ، دری نمیگشایی
دل من سرگشته ی توست ، نفسم آغشته ی توست
به باغ رویاها چو گلت بویم ، بر آب و آیینه چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا زپیت پویم ، به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره درد من میدانند، که همچو من پی تو سرگردانم
شبی کنار چشمه پیدا شو، میان اشک من چو غوغا شو
تو ای پری کجایی ، که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان ، دری نمیگشایی
این شعرو کسی برام زمزمه نکرده همین طوری نوشتم .اخه قشنگه
من پری کوچک غمگینی را میشناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک کوچک مینوازد آرام آرام.
پری کوچکی که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد . . .
"فـروغ فرخــزاد
|
متن دلخواه شما
|
|