بغضهایم را به ابرها می دهم تا ضرب آهنگ باران اوقات تنهاییم راپرکند.اما تنها نیستم در افکارم غوطه ورم صدای قدمهایت که سنگ فرشهای خیابان را می لرزاند می شمارم.شانه به شانه ی ابرها راه می روی و در گوش شبنم های باران خورده ی باغچه ی خیابان زمزمه می کنی.اما چرا با من نجوا نمی کنی.به شبنم ها حسادت می کنم وتو همچنان سربه زیر داری و می روی و شیپور طلایی ات را به دوش می کشی و غبار غم بر روی نی شکسته بر لبت خود نمایی می کند.کاش صدای باران قطع می شد می خواهم طنین صدای نیت رالمس کنم.با چشمانی بارانی می گویی آرام گیر.به شبنمها گفتم تا مرهمی برای احساس ترک خورده ات بیاورند.
' align=baseline border=0>
|
متن دلخواه شما
|
|