هر کس می خواد این حرفها رو باور کنه و هر کس هم نمی خواد باور نکنه!
یه روز دلم عینک یو وی می خواست. انتخابش هم کرده بودم. رفتم پیش بابا کمی
شیرین زبونی کردم، چندتا جوک هم براش تعریف کردم . بعد گفتم :بابا پول بده
می خوام عینک بگیرم. اصلا نمی دونم چرا اون حرفها رو زدم که: اگه این عینک
رو نگیرم اشعه خورشید جوری رو چشمم اثر میذاره که دیگه با قطره ی نفازلین
هم درست نمیشه، باید عمل کنم.
بابا خندید و خلاصه من عینک رو گرفتم. هنوز اصلا ازش استفاده نکرده بودم که حس کردم چشمام اذیتم می کنه!
رفتم دکتر.بعد از معاینه بهم گفت : چشمات ناخونک درآورده.باید بذاری در آینده عملش کنی و الان از عینک استفاده کنی.
گفتم : نمی شه دارو استفاده کنم خوب شه؟
گفت: نه فقط عمل.
من اصلا اسم ناخونک به گوشم هم نخورده بود! تویه راه برگشت از دست همه عصبانی بودم اما یهو یادم به حرف چند وقت پیش خودم افتاد!!
یادم به قانون جذب افتاد!!!
هر حرفی که ما می زنیم، طبیعت اونو جذب می کنه و اتفاق میفته!
بعد گفتم اگر اون حرفم جذب شد، پس حالا باید این هم جذب شه و با ایمان بگم:طوری که تصورشم نمی کنم خوب میشم.
الان مدتهاست که دیگه چشمام مثله قبلا شده و مشکلی باهاش ندارم، اما می ترسم هر حرفی رو که به ذهنم می رسه بیان کنم و کمی روش فکر می کنم.
هیچ کس خوشبخت نمی شه اگه مدام بگه من آدم بدبختی هستم حتی اگه به حرف
خودش اعتقادی هم نداشته باشه.باید همیشه بهترین حالتهای ممکن الوجود رو
بیان کنیم.
:: بازدید از این مطلب : 120
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1